1403/06/30 12:06


445
تاریخ انتشار: 1394/02/18 02:48
یادداشت ارسالی:
ما به نفت فکر می کنیم مثل شما، اما نه مثل شما. شما انتظارتان از نفت با ماتفاوت دارد. ما میخواهیم بماند و شما می خواهید برود.

آسماری نیوز /

 نامه ی شجاع گل ملایری به وزیر نفت زنگنه در خصوص وضعیت تیم نفت و شهر مسجد سلیمان

 

صبح بخیر وزیر!

 

جناب آقای زنگنه.

وزیر محترم نفتِ دولت تدبیر و امید.

صبح بخیر وزیر!

امید که صبحی سراسر از نفتکامی داشته باشید.

آقای زنگنه.

آقای زنگنه ی محترم نفت.

ابتدای نامه را با چه واژه ای باید آغاز کرد که خاطر مبارک حزین نگردد. البته شاید برای شما حزنِ ما وزنی در کفه نداشته باشد اما برای ما شما آدم ارزشمندی هستی  و البته محترم و به میزان حزنِ خونتان هم توجه خاصی داریم. ما شما را از خانواده ی خودمان به حساب می آوریم. بالاخره هرچه باشد سفره ای از ما پهن شده و شما بر آن نشسته اید. خوب است که می خورید. خوب است که می نوشید اما اهلِ خانه هم گرسنه اند. اهل خانه تشنه اند.  شاید تعارف می کردید بد نمی شد. خوب است که بیاییم و کنار این سفره بنشینیم و با هم میل کنیم. البته نگران نباشید. معده ی ما کوچک است. آنقدر کوچک که کلمه ای زود آن را پر می کند. کلمه ای مثل نفت. رودل می کنیم و پس اش می دهیم. زود. بسیار بسیار زود از راه دهان. شما نگران نشوید یک موقع این حالِ همیشگی ماست. منظورم از ما  شهر مادری ات است. شهر مادری شما مسجدسلیمان. همه و همه برادران و خواهران سیاهی هستیم اینجا. همه که عادت به تکرار اشتباه های تاریخی کرده ایم و سخت بدنبال این هستیم که از اشتباه هایمان درس نگیریم.

آقای وزیر.

آقای زنگنه.

آقای وزیرِ زنگنه.

آقای زنگنه ی محترمِ وزیر.

آقای نفت.

آقای بلامنازعِ آسمان و زمین نفت.

آقایی که این روزها رویاها و آمال این مردم را گرفته ای و دور انگشت تاب می دهی. نفت اگر برای شما چند تا عدد و رقم بر روی کاغذ و یک پست کلانِ ملی است،  برای ما یعنی خواهران برادران شما تنها یک کلمه است که می خواهیم فریاد بزنیم و شاد  باشیم و بخندیم. تنها یک کلمه که آرزوهای برباد رفته ی مردمی را به دوش می کشد که ماهیت آن هم از همین کلمه بودن دارد تهی می گردد.

مسجدسلیمان، مادرت نگران است. نگرانِ نفت. سال ها نگران نفت است.

مادر این گونه است. نگران فرزندش می شود. بله مسجد سلیمان مثلِ شما نگران نفت است اما با سویه ای متفاوت. شما بقایتان را در ارقام و بشکه ها جستجو می کنید اما ما دندان لق را کشیده ایم. این اسبِ چموش، سال هاست که دیگر به هیچ کدام از مردم این شهر سواری نداده است. این ارقام و عددها سال هاست که با ما کاری ندارند و ماهم به نوبه ی خود بی خیال آن ها شده ایم. ما تنها سهمِ خود را از نفت به بردن نام آن و پایکوبی به سبک اجدادِ بختیاری مان با  صدای ساز و دهل محدود کرده ایم.

ما به نفت فکر می کنیم مثل شما،  اما نه مثل شما.  شما انتظارتان از نفت با ماتفاوت دارد. ما میخواهیم بماند و شما می خواهید برود. ما می خواهیم بماند تا آرزوهایمان برباد نرود و شما می خواهید برود تا آرزوهایتان اطراف شما بمانند و البته هم می مانند. چقدر باهم فرق می کنیم با اینکه در موقعیتی شبیه به هم قرار داریم. ما میان سکوهای ورزشگاه دنبال نفتیم و شما در بیابان و دریا. ما نمی رسیم و شما خوب بلدید برسید.

آقای وزیر شما در زمینه ی برد، ید طولایی دارید. این را خوب ثابت کرده اید. در کوه های اطراف نمره یازده. در بی بیان، نمره یک، نفتون و تمام محله های مسجدسلیمان بر سکوهای نفتی خوب می برید اما ما بر سکوهای ورزشگاه نمره چهل نمی بریم؟

 چرا ما نمی توانیم مانند هم باشیم؟ ما که تنها دلخوشی مان همین تیم است. قربانِ لپ های گوشتی تان شوم چگونه این را از برادران و خواهرانت دریغ می کنی؟

نفرمایید که این را ندید ه اید. نفرمایید که نمی بینید. همه بر سکوها بازنده نشسته ایم. همه با اندوه سالیان از نفت و اندوهِ امروزِ نفت. همه با صورت های استخوانی و اندام لاغر و البته چشمِ خیس. درد، رحم ندارد برادر. عطای نفت را سال هاست به لقایش بخشیده ایم. تنها می خواهیم فریاد بزنیم نفت و دیگر هیچ.  باورت می شود؟

تنها از همه ی سهمِ نفت،  همین توقعِ مردمِ شهر شده است.

یک تیم.

 یک رویای برباد رفته در یازده جفت ساق.

 یک تیم.

 یک پرچم بزرگِ زرد که نشان تنفر ماست از نفت و عشق به نفت.

چرا نمی بینی؟

چرا نمی خواهی ببینی؟

تهران و تبریز و اصفهانت را با نفت بزرگ کرده ای. اشکالی ندارد . برادران و خواهران ما هستند.

چرا مارا کوچک می کنی؟!

چرا مارا از آن چه که باید باشیم کوچک تر می کنی؟!

دوتیم امروز با نام نفت ولی با دو امکان متفاوت و دو شیوه ی توجه. یکی بر میز می خورد و دیگری بر میز می گذارد. مارا بخاطر بیاور آقای وزیر. تو از خودمانی. بچه ی همین خانواده ی نفت.

مسجدسلیمان را می گویم وزیر. سال 1908. نفت. چاه شماره یک دره خرسون. چهار راه شهربانی. آن دکلِ چهار پایه ی لعنتی که زمین را متقاعد کرد نفت پس بدهد. همه از آن روز سیاه شده ایم. این آفتاب سوخته گی نیست. امروز، سیاهِ نفت هستیم. دیروز، سیاهِ نفت بودیم .آهنگِ سیاهِ عزای نفت را می خواهیم پس از سال ها با فریاد زرد نفت بر سکوها به سبک نیاکانمان به هلهله و پایکوبی بدل کنیم اما گویا شما نمی خواهید. شما نمی گذارید. شما با سهل انگاری خود نمی گذارید.شما با کم توجهی خود دارید همه چیز را به باد می دهید. دارید نطفه ی شادمانی این مردم را خفه می کنید. به موقع اش هم بلد هستید که چه کار کنید. بازیکن قهاری هستید. سال ها بازی کرده اید. شما سال ها فوت وفن بازیگری را خوب یاد گرفته اید. دوتا مصاحبه ی مطبوعاتی و تلویزیونی و بعد هم همه چیز تمام می شود.  آقای زنگنه، همه چیز تمام می شود. آرزوهای بر باد رفته ی مردمی که پس از سال ها از زیر خروارها خاک بیرون کشیده شده تمام می شود.

آن هم با فریاد نفت و آن هم دوباره بر سکوها.

ما از تاریخ درس نگرفتیم آقای زنگنه.

هیچ موقع درس نگرفتیم.

ما یعنی مردم مسجدسلیمان .

 

    شجاع گل ملایری  6/12/93 اهواز